داستانهاي واقعي بيمه- وقتي که ديگر دير شده بود
راهنما
برنامه ریز و مشاور مالی خانواده

يکي از دوستان تعريف مي کرد اوايل سال 90 که وارد کار بيمه عمر شده بودم، رفتم ميان دوستان همبازي دوران نوجوانيم شروع کردم به توضيح دادن درباره فوايد بيمه عمر. يک از آنها که با هم بيشتر صميمي بوديم شروع کرد به مسخره کردن گفته هايم. دو روز بعد هم آنها را ديدم و اين بار مصمم تر براي آنها از فوايد بيمه گفتم، اما باز هم آن رفيقم مرا مسخره مي کرد و بعضي ديگر از مسخره بازياي او لذت مي بردند. چون در يک محل زندگي مي کرديم هر از گاهي آنها را مي ديدم و حرفهايم را مي زدم و حنده هاي تمسخر را هم مي شنيدم. چند ماهي به همين روال گذشت تا اينکه يک روز سر کوچه مان حجله اي گذاشتند. وقتي جلوتر رفتم عکس آن رفيقي که دائم مرا مسخره مي کرد را ديدم. وقتي پرس و جو کردم فهميدم که او در دريا غرق شده است و از خود يک طفل شيرخوار و زن جواني را به جا گذاشته است. خيلي ناراحت شدم. رفقا که مرا ديدند به من گفتند: علي ديدي چه شد؟ گفتم: بله، اما از يک چيز ناراحتم. از دست خودم ناراحتم که چرا او را وادار نکردم که بيمه عمر تهيه کند تا الان بتوانم حداقل 30 ميليون تومان کف دست خانواده اش بگذارم که حداقل دغدغه مالي نداشته باشند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط محمد
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 302
بازدید کل : 36848
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 84
تعداد آنلاین : 1

free counters
این سایت را حمایت می کنم